خُنُک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو دادِ باغ و دمِ مرغان بدهد آب حیات آن زمانی که درآییم به بُستان من و تو اخترانِ فلک آیند به نظّارۀ ما مَهِ خود را بنماییم بدیشان من و تو من و تو بی «من» و «تو» جمع شویم از سرِ ذوق خوش و فارغ ز خرافاتِ پریشان من و تو طوطیانِ فلکی جمله شکرخوار شوند در مَقامی که بخندیم بدان سان من و تو این عجبتر که من و تو به یکی کُنج اینجا هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر در بهشتِ ابدی و شکرِستان من و تو... "مولانا"
نظرات شما عزیزان:
|